ته پاییز...

ساخت وبلاگ

امکانات وب

زمان انسان را تغییر نمی‌دهد

تنها چیزی که ما را تغییرمی‌دهد

عشق است...

من به خودم قول دادم خوب باشم

پس خودم و باز می‌سازم...

زندگی قرار نیست
همیشه پُر از اتفاقهای خوب باشه
قرار نیست هیچوقت دلمون‌ نشکنه
قرار نیست همیشه انتخابهامون درست باشه
ما حق داریم گاهی ناراحت باشیم
حق داریم گاهی اشتباه کنیم
حق داریم بعضی وقتها
یه نقطه، پایانِ انتخابهامون بذاریم
و از نو شروع کنیم
فقط باید خودمون و دوست داشته باشیم
و درک کنیم
گذشته حال و آینده رو بپذیریم
ما همه ترکیبی از روزهای تلخ و شیرین
انتخاب های درست و اشتباه رو
تو مسیرِ زندگی تجربه میکنیم
پس عزیزم، خودت رو دوست داشته باش
و اینو بِدون هیچ حالی موندگار نیست
تو خوشی ها خوش باش و شکرگزار
و تو سختی ها صبور باش...

وقتی حال دل کسی خوب نیست

تماشای دریا و مرداب یکیست...

حتی نزدیک‌ترین آدم‌ها هم
حرف‌های ناگفتهٔ زیادی دارند
شاید کلمات برای پوشاندن به وجود می‌آیند
چیزی را می‌گویی، تا چیزی را نگویی...

ما قدم می‌زدیم

و آرزوها می دویدند...

صدمه ی روحی زدن به شخص
فقط چند ثانیه طول می‌کشه
امّا گاهی اوقات سال‌ها طول می‌کشه
تا روح باز ترمیم بشه
اینکار رو با روان همدیگه نکنید...

هر چقدرم صبور باشی شب موقع خواب

تازه داستان شروع میشه...

‌اينكه تنهایی قهوه ام رو تلخ می خورم
يعنی هيچ دليلی واسه خوشحالی الكی ندارم
واقعيت زندگی چيزی نيست كه بشه
با قند و شكر شيرينش كرد
وقتی كسی به زندگی آدم پا می ذاره
تنها مياد
اما وقت رفتن
تو رو هم با خودش می بره...

هیچوقت اونقدر عاشق یکی نشین

که با کوچیک ترین کارایی که میکنه

کل وجودتون بهم بریزه...

قبل از اعتماد و بذلِ محبت به ادمها
آن ها را خوب بشناسید
از تنهاییِ تان، به هرکس و ناکس پناه نبرید
نه هر آدمی لایقِ همنشینی است
نه می شود با تمامِ آدم ها ، یک جور تا کرد
بعضی ها جنسشان از همان اولش خراب است
و با هیچ اصل و منطقی
اندازه ی باورهای شما قد نخواهند کشید
حواستان باشد
مبادا محبت و توجهِ خودتان را اسراف کنید...

نمیشه به زندگی

روزهای بیشتری اضافه کرد

ولی میشه به روزهامون

زندگی بیشتری ببخشیم...

مخاطب خاص

اونیه که تو سخت‌ترین شرایط فراموشت نمیکنه

روزی چند بار به وبلاگت سر میزنه

نوشته هاتو با ذوق میخونه

هرچند کنار تو نیست، باز بهت آرامش میده

نمیتونه ناراحتی تو ببینه

برات آرزوهای قشنگ داره

اینجور آدمها کمیاب هستن

با تمام دوری، نزدیکترین به آدم

مخاطب خاصه...

به خودم گفتم، راحت باش
یک دلِ سیر گریه کن
بعد اشک‌هایت را خشک کن
دستمالت را کنار بگذار
به هیکل بزرگ ماتم زده‌ات تکانی بده
و صفحه جدیدی را باز کن
راه بیفت و همه چیز را از نو شروع کن...

تو شلوغیای دور و برتون

آدم روزای‌ تنهاییتون رو گم نکنید...

شده تا حالا دلت بخواد چشماتو ببندی

و وقتی باز میکنی، دقیقا

وسط یکی از خاطره‌های خوبِ گذشتت باشی؟

یعنی زمان برگرده به عقب

و دقیقا از همون لحظه‌ی خوب

دوباره زندگی کنی

حتما سعی میکنی اون لحظه رو بهتر بگذرونی

تا خاطره خوبت، عالی بشه!

من که خیلی دلم میخواد برگردم

به خاطرات قبل...

به این اعتقاد دارم

دل هایی که شاد میکنیم

میشه

"عجب شانسی آوردم" های زندگیمون...

ای ساقه ی مدفون به زیر برف
صبور باش
زمستان تمام می‌شود
من مطمئنم روزهای خوب
تکرار خواهد شد
ما دوباره نفس میگیریم
باز جوانه می‌زنیم
دوباره سبز خواهیم شد...

بنویس
هر وقت و هر چقدر که دوست داشتی
آدم همیشه نیرومند نیست
هر چقدر هم فکر کند تواناست
ممکن است نتواند بر رنج‌هایش چیره شود
وقت‌هایی که آدم خود را بیچاره‌ترین حس می‌کند
گاهی یک دلخوشی کوچک
می‌تواند او را نجات دهد...

تا حالا شده!

یه آدمی رو اونقدر دوست داشته باشی

که تلاش کنی بابت آسیب‌هایی که بهت زده

درکش کنی؟

با کسی نباش که هر لحظه مجبور باشی
خودت را به هر اجباری
لای لحظه هایش جا بدهی...
با کسی باش
که لحظه هایش را روی مدار ِتو تنظیم کند
با کسی که مشغله هایش را
بخاطر تو دوست داشته باشد...
که تو را بخواهد
که اولویت اولش باشی...
ارزشِ تو خیلی بالاتر از یدک بودن است
جنس اعلا باش
جنس اعلا که یدک نمی شود!!!
یاد بگیر که هر ماندنی ارزشش را ندارد
گاهی تنها بودن شرف دارد
به ماندن های یک طرفه ی تحقیر آمیز
که تمام شخصیت و انسان بودنت را
زیر سوال می برد...
یاد بگیر گاهی تنها بودن
ترجیحِ خودت باشد...
خیلی وقت ها غرور واقعا چیزِ خوبیست...

حرف است فراوان و دگر حوصله ای نیست...

خنده داره بگم

دلخوشیم همین وبلاگه

روزی بیش از ده بار بازش میکنم

نوشته هامو میخونم

نظرات و چک میکنم

اینجا مکان امن منه

نقطه ی آرامشم

دفترچه خاطراتم

دوسش دارم خیلی

دیوونه ام می‌دونم...

تا حالا از خودتون پرسیدین یه آدم تا کِی میتونه صبح تا شب توی ناگفته هاش دست و پا بزنه و هر دقیقه بیشتر با بغضاش بجنگه تا بقیه نفهمن که چه مرگشه و تو اون دله کوفتیش چی میگذره؟ یا فکر کردین یه نفر چقدر میتونه هی به خودش دلداری بده که آقا اصن به درک، خودم که نمُردم هنوز، حالا خودم که هستم، خودم که میتونم درستش کنم، با اینکه هیچ اطمینانی از درست شدن هیچی نداشته باشه؟ یا اینکه یکی چقدر دیگه میتونه دلخوش باشه به چهار تا آهنگو، یه وبلاگ و چند خط شعر، سعی کنه حواس خودشو پرت کنه؟ خب بالاخره ما هم آدمیم آقا! حالا هرچقدر هم حرف از قوی بودن و کم نیاوردن بزنیم و به هیچکیم نگیم دردمون چیه بالاخره شب که بشه باز یادمون میوفته چقدر تنهاییم، چقدر هیچکیو نداریم، دیگه خودمون که میدونیم چقدر داغونیم، حالا بیخیال ماها، شماها حداقل لابه لای این فکر کردن به درداتون مواظب خودتون باشین که یه وقت اینجوری نشین، که کل خواسته ی ما فقط بودن لبخند رو لباتونه و هنوزم که هنوزه نمیتونیم نسبت بهتون بی تفاوت باشیم...

خوب می‌دونم خوبی

هیچ موقع تموم نمیشه

عوض نمیشه

خوب، بد و عوضی نمیشه

صحبت ژنه

گبجم امشب

شاید بگید دیونه ام

اما حرف دلمه...

گاهی برای نوشتن کم می‌آورم

باور کن تمامی این شعرها بهانه است

تنها می‌خواستم بگویم

دلم تنگ شده...

سیگار به ته رسید

تو دود میبینی

من خاطره

با تلخی طعم سیگار...

پ.ن: اگه دلنوشته ای اینجا میذارم صرفا چون دوس دارم میذارم

ربطی به حالم نداره...

کجا، کی، کنارتان می‌ماند که اینهمه می‌روید؟

گاهی آدم می‌ ماند بین بودن یا نبودن

به رفتن که فکر می‌ کنی

اتفاقی می‌افتد که منصرف می‌ شوی

می‌ خواهی بمانی

رفتاری می‌ بینی که انگار باید بروی

و این بلاتکلیفی خودش کلی جهنم است...

دردِ تاریکیست دردِ خواستن...

آمده‌ام بگویم: حق داری

حق داری اگر خشمگینی، اگر غمگینی

و اگر حالت خوب نیست

حق داری اگر هرچه می‌گردی

دلایل روشنی برای زیستن پیدا نمی‌کنی

و در جهانِ هزار رنگت همه چیز رنگ باخته

و لبخندهایت سیاه و سفید شده

و آدم‌های جهانت خاکستری و نیلی

حق داری اگر خورشید و ماه و ستارگان

تو را مثل قبل، به وجد نمی‌آورند

و مثل قبل اشتیاق نداری

حق داری اگر فکر می‌کنی

هزار سال از روزگار جوانی‌ات گذشته

و تو هزار سال پیرتر شده‌ای

حق داری، اما مبادا زیستن را از یاد ببری

و مبادا جزئیات پیش پا افتاده‌‌ی جهان

تو را دیگر به هیجان نیاورد

و به این بی‌رمق زیستن عادت کنی

عادت نکن، عادت نکن نیلوفرِ مرداب!

عادت نکن گل همیشه بهار

عادت نکن شاخه‌ی به زیر برف‌ها مدفون

ما دوباره سبز خواهیم‌ شد...

خُنُک تنی که دل اول نبست و مهر نباخت...

میدونی چی برام جالبه

اینکه که هر وقت بقیه دلمو بشکنن شروع میکنم به حرف زدن با خودم، به بد و بیراه گفتن به خودم، و پیش خودم اعتراف میکنم به حماقتم، میگم دیگه مهربون بودن تعطیل، ساده بودن تعطیل، خاکی بودن تعطیل، دیگه مهم بودن حال بقیه برام تعطیل، دیگه کمک کردن به حل مشکلات بقیه تعطیل، دیگه خوب بودن تعطیل، از امروز منم میشم ادم بده، ولی نمیدونم چرا نمیشه، نه که نتونم آ... نه، ولی انگار یه چی جلومو میگیره، یه حسی بهم اجازه نمیده آدم بده ی داستان باشم. نمیدونم چرا نمیشه...

افسردگی به انسان فرصت اندیشیدن نمی‌دهد
بنابراین برای نادان نگه‌داشتن انسان باید به هر
روش ممکن اندوهگینش کرد
لطفاً اندوهگین نباشید...

مراقبش باش تا بخنده چشماش...

ما را از سادگی ترسانده اند
هیچ کس نگفت سادگی هم خوب است
هیچ کس نگفت ساده که باشی ساده میخندی
ساده شاد میشوی
ساده ذوق میکنی
ساده می بخشی و ساده تر دل می بندی
همدیگر را یافتن هنر نیست
هنر این است که همدیگر را گم نکنیم
آدمهای ساده
بی هیچ دلیلی دوست داشتنی هستند
سادگی شیک ترین ژست دنیاست...

درد که همیشه درد نمی‌مونه

یا درمون میشه

یا آدم بهش اُنس می‌گیره...

در زمانه‌ای که اندوه

از هر امکان و احتمال دیگری

ممکن‌تر و دست‌یافتنی‌تر است

آدمی چنگ می‌زند به هر آنچه

و هرآنکس که قدری

فقط قدری باعث می‌شود

حقیقت تلخ و سیال و گزنده‌ی

در حال وقوع را فراموش کند

آدمی چنگ می‌زند به کتاب

شعر، قهوه، موسیقی، طبیعت، خواب

آدمی چنگ می‌زند به آدمی دیگر...

دیدی بعضی شبا

حتی حال خوابیدن هم نداری...

شبایی که گریه می کنی صبحش مژه هات توی قشنگ ترین حالت ممکن خودشونن، موقعی که از زمین و زمان ضربه می خوری بعدش رفتارت توی درست ترین و تحسین برانگیز ترین حالت ممکن خودشه، موقع هایی که برای به دست آوردن یک چیز کلی سختی می کشی و پشت هم به مشکل می خوری ولی به دستش می آری اون موقع لبخندت زیبا ترین و معنادار ترین لبخندیه که جهان تاحالا به خودش دیده، وقتی از شدت عصبانیت و فشار داری منفجر می شی و یکی می خندونتت، خندت به نظر خیلی شیرین و امیدوار کننده میاد، می بینی؟ درد به مرور زمان همه چیز و همه کس رو تبدیل به چیزی که نیستن ولی خب قشنگ ترین و پر مفهوم ترین نسخه خودشون می کنه...

خیلی بده که

چشم‌هامون بدون اجازه‌ی ما حرف میزنن...

یه وقتایی

بیرون از خودت دنبال یه چیزی می‌گردی

اما نمی‌دونی چی

یه اتفاق، یا یه نفر، یا یه چیز

یه چیز که باید

که قراره حالتو خوب کنه

یه حس انتظار عجیب داری تو هر لحظه

اصلا شایدم ندونی چیه

اما میدونی که منتظر یه چیزی هستی

کاش زودتر پیداش شه

تموم شه این انتظار...

سعی نکن فردی باشی که اشتباه نمیکنه
این غیر ممکنه
آدمی باش که از اشتباهاتش درس میگیره
و این چیز بزرگیه...

خبر خوب اینکه
ابرها هرگز حریف آفتاب نشدند
نه شادی و نه دردها
مطلق و همیشگی نیستند
این روزها هم، خوب یا بد
سیاه یا سفید
تمام می‌شوند...

پ.ن: یلدا مبارک

مدرسه كه ميرفتيم
هربار كه دفتر مشقمون رو جا ميذاشتيم
معلممون ميگفت
"مواظب باش خودتو جا نذارى"
و ما ميخنديديم و فكر ميكرديم
نميشه خودمونو جا بذاريم!
بزرگ كه شديم بارها و بارها
يه قسمت از خودمون رو جا گذاشتيم
توى يه كافه
توى يه خيابون
توى يه خاطره...

دوباره نیمه شب است و خودت که میدانی

من و خیال تو و این سکوت طولانی...

چقدر دوست داشتنی هستند

آدمهــایی که تا آخر خوبند

آنهـا که برای غرور و احساس ما هم

به اندازه خودشان ارزش قائلند

آنهایی که دست دوستی میدهند

و تا همیشه میمانند...

یکبار به اصرار تو عاشق شدم ای دل

این‌بار اگر اصرار کنی وای به حالت...

معني كلمه ی قوی رو فقط کسايی با تمام وجودشون درک میکنن، که با وجود ضربه هايی که تو زندگیشون خوردن، رنج هايی که به تنهايی به دوش کشیدن، درد هايی که تو سینه پنهون کردن، اشکايی که يواشكی ريختن، هزار بار به ته خط رسیدن، اما برای بار هزار و یکم بلند شدن و ادامه دادن! اینا اگه حتی هیچکی هم پشتشون نباشه خودشون دوباره از همونجا که زخم خوردن جوونه میزنن، سبز میشن، و ثمر میدن...

آدمیزاد همش فکر میکنه
قراره کم بیاره
و دیگه واقعا از پسش برنمیاد
ولی همیشه زنده میمونه
و ادامه میده
امید همیشه هست
امید هیچ وقت نمی میره...

نگران نباش

یه وقتایی همه چیز از هم می‌پاشه

تا سر جای درستش قرار بگیره...

کسی رو تو زندگیتون راه بدین که شمارو همینجور که هستین دوست داشته باشه، نه اینکه باعث بشه یه قیچی بگیری دستت خودت و اون شکلی کنی که برای اون جذاب و قابل و فهم باشه
خودت بمون و بدون یه آدم یه گوشه از این دنیا دقیقا تو رو همین جوری میخواد و برای کنارش بودن قرار نیست خودت و عوض کنی...

گذشت کردن دو حالت داره

یا اونقدر دوستش داری

که از اشتباهش می‌گذری

یا اونقدر از چشمت می افته

که از خودش و اشتباهش با هم می‌گذری...

تنها در خلوت اتاق با هرچیزی میشه حرف زد
با میز، با گلدان های کاکتوس، با کتاب ها
با قاب ها، با عکس، خاطرات
با هر چیزی که هست
اما من دیوانه ام
میان این همه هست با تو حرف میزنم
که نیستی...

هیچ وقت بابت عشق هایی
که نثار دیگران کرده اید
و بعدها به این نتیجه رسیده اید
ذره ای برای عشق شما ارزش قائل نبوده اند
افسوس نخورید
شما آن چیزی را که باید به زندگی ببخشید
بخشیدید
و چه چیزی زیباتر از عشق...

برو ای غُصه دمی

زحمت خود کوته کن...

اگر ميخواى تو قلب كسی موندگار بشی

توی غُصه‌هاش كنارش باش

آدما خیلی چیزا رو فراموش میکنن

ولى اونى كه

توی غُصه‌ها كنارشون بوده رو هرگز...

ما آدم‌ها

وقتی چیزی یا کسی را داریم

یادمان می‌رود

چقدر نبودنش

می‌تواند دلتنگمان کند...

یه فاصله‌ای هست بین احساس اندوه

تا جمله من خوبم، چیزیم نیست

‏اون جا جاییه که

همه احساسات واقعی آدم دفن شده...

شب وقتی زیباست که بدانی
یک نفر
یک جایی از این دنیا
با تصویرسازی تو به خواب رفته است
و چه زیبا‌تر می‌شود وقتی آن یک نفر
همانی باشد که تو هم
هر شب
در خیال خودت
به او فکر می‌کنی...

زندگی ادامه داره
غصه هات رو دفن کن
گذشته تمام شد
فکرت رو سمت انرژی های خوب بده
عشق، دوست داشتن
و کسانی که دوستت دارند
شادی کن و بخند
از همین الان شروع کن
و یادت باشه
هر جا جلو ضرر رو بگیری سود کردی...

حس بادبادکی دارم که از دستت رها شدم و گیر کردم بین شاخه درخت بلند آخر بن بست... نه باد منو با خودش میبره نه زور جاذبه زمینم میزنه، نه به چشم کسی میام نجاتم بده، نه دست کسی برای بردنم میاد! معلقم! و تو که نفهمیدی از بادبادکت فقط یه نخ نصفه نیمه تو دستت مونده...

آرزو میکنم هیچ وقت غمهاتون

برای کسی که دوستش دارید

بی اهمیت نباشه...

یکی از بدترین دردها

عدم شناخت آدمهاست

بد قضاوت کردن آدمهاست

بدون اینکه

از دل و فکر اونها خبر داشته باشی

یه آدم ساکت و بظاهر بیخیال

حتما خوشحال و خوشبخت نیست

گاهی یه غم و شادی هایی

یه خاطراتی

تو زندگی و گذشته هر آدمی هست

که هیچ وقت از ذهن و دل پاک نمیشه

بعضی حرفها رو نمیشه زد

گاهی باید بغض کنی

سکوت کنی

و سنگینی چیزهایی که تو دلته

تا ابد بدوش بکشی

گاهی سکوت آخرین سنگره...

من در اوج پاییزی ترین ویرانی یک دل

میان غصه اي از جنس بغض کوچک یک ابر

نمی‌دانم چرا شاید به رسم و عادت پروانگی مان باز

برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت دعا

کردم

دعوایِ هیچ عاشقی را جدی نگیر

آدم‌ها هیچ‌وقت با کسی که

دوستش دارند دلِ دعوا ندارند

فقط گاهی صدایشان بلند می‌شود

تا بلندتر از قبل بگویند

تو برایم مهم هستی

جایی که عقلت تونست

جلوی احساست رو بگیره

یعنی دلت دیگه خسته شده...

آدمی كه از يه جايی به بعد

فقط سكوت ميكنه

تبديل به يه آدم آروم نشده

فقط خسته شده از جنگيدن

اونجايی كه منتظر جنگيدنش بودی

ولی ديدی فقط يه لبخند بهت زد

بدون

روزِ رفتنش نزديكه

بعضی از آدما وقتی باهات ميجنگن

يعنی براشون مهمی

و وقتی هم ديگه نسبت بهت بی تفاوت ميشن

يعنی دارن

زندگی كردن بدون تو رو به خودشون ياد ميدن

از هر جنگی نترس

بعضی از سكوتا از جنگ هم ترسناک ترن...

تو جمله‌ی

“هیچی همینجوری تماس گرفتم″

یه دنیــــا دلتنگی موج میزنه‌‌.‌..

گاهی خودت را

از چشم آدم های دوست داشتنی ات پنهان کن

همان ها که دنیایت شده اند

که دلت برای نفس هایشان می تپد

که نبودنشان قرار از تن لحظه هایت می گیرد

و ثانیه هایت را مضطرب می کند

چند روزی حوالی شان نباش

نه از دلِِ تنگت حرفی بزن

نه از تنهایی هایت

حتی بودنت را هم یادآوری نکن

جانِ دلم‌....

خاطرت اگر عزیزِ کسی باشد

دنیا را برای پیدا کردنت زیر و رو می کند

دلتنگی را از پشت خنده هایت می کشد بیرون

و به تنهایی ات امان بودن نمی دهد

چند روزی را اگر صبر کنی

دوست داشتنی های زندگی ات را

بهتر خواهی شناخت...

تلخ باش اما خودت باش

این صداقت از دورویی بهتر است...

زندگى مثل يک كامواست از دستت كه در برود، میشود کلاف سر در گم، گره میخورد، میپيچد به هم، گره گره میشود.

بعد بايد صبورى كنى، گره را به وقتش با حوصله وا كنى... زياد كه كلنجار بروى، گره بزرگتر میشود، کورتر میشود. يک جايى ديگر كارى نمیشود كرد، بايد سر و ته كلاف را بريد و يک گره ظريف و كوچک زد، بعد آن گره را توى بافتنى جورى قايم كرد، محو كرد، جورى كه معلوم نشود.

يادمان باشد گره هاى توى كلاف همان دلخورى هاى كوچک و بزرگند...

همان كينه هاى چند ساله بايد يک جايى تمامش کرد، سر و تهش را بريد.

زندگى به بندى بند استْ به نام حرمت...

آدمی با بهانه های کوچک است

که زنده میماند

عطری، پیراهنی، امید برگشتنی...

هیچ‌کس قفل بدون کلید نمی‌سازد

اگر قفلی در زندگیتان می‌بینید

شک نکنید آن قفل کلیدی هم دارد

کلید خیلی از قفل‌های زندگی چهار چیز است

ايمان به خدا، صبر، آرامش و تلاش

بـــــی دلـــــــیـــــل...
ما را در سایت بـــــی دلـــــــیـــــل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bidalil بازدید : 72 تاريخ : يکشنبه 2 بهمن 1401 ساعت: 11:58